آن شب فاطمه درخواب ديد فرشتگان بال در بال پرواز مي كردند آنچنان كه آسمان را به تمامي مي پوشاندند...
دو فرشته پيش رو آمدند ، سلام كردند و مرا روي بالهاي خود سوار كرده و به آسمان بردند. ناگهان بوي بهشت به مشامم رسيد. فرشتگان صف در صف ايستاده بودند و ورود مرا انتظار مي كشيدند .
اول، خندهاي بسان بازشدن گلي و بعد هم با هم گفتند: خوش آمدي اي هدف آفرينش بهشت و اي فرزند
" لَوْ لاكَ لَما خَلَقْتُ الاَ فْلاك."
فرشتگان مرا بالاتر بردند ، قصرهاي بي انتها، لباسهاي بي همانند، آنچه چشم از حيرت خيره ميماند ، و بعد نهرهاي آبي سفيدتر از شير و خوشبوتر از عطر و بعد قصري و چه قصري!
...گفتم اينجا كجاست
دو فرشته پيش رو آمدند ، سلام كردند و مرا روي بالهاي خود سوار كرده و به آسمان بردند. ناگهان بوي بهشت به مشامم رسيد. فرشتگان صف در صف ايستاده بودند و ورود مرا انتظار مي كشيدند .
اول، خندهاي بسان بازشدن گلي و بعد هم با هم گفتند: خوش آمدي اي هدف آفرينش بهشت و اي فرزند
" لَوْ لاكَ لَما خَلَقْتُ الاَ فْلاك."
فرشتگان مرا بالاتر بردند ، قصرهاي بي انتها، لباسهاي بي همانند، آنچه چشم از حيرت خيره ميماند ، و بعد نهرهاي آبي سفيدتر از شير و خوشبوتر از عطر و بعد قصري و چه قصري!
...گفتم اينجا كجاست
0 Comments:
Post a Comment
<< Home